بخش دوم؛ طعم زندگی

به نام خداوند شادیکده
که باران برین خشک وادی زده
چو آمد به دل عشق آن شه فرود
تمام رذایل ز جانم زدود
ز عشق و ز خدمت دو بالم بداد
و بند رذایل ز مهرش فتاد
ز دل آرزوی زر و زور رفت
گذشتم به یاریش از خان هفت
ببین عمق شادی و آرامشم
که من تا ابد در بر او خوشم
چو من عاشق روی آن مه شدم
ز علم سماوات آگه شدم
بود مظهر عشق او ماه من
و خدمت کند بی ریا شاه من
ز آلودگی ها بود پاک او
بدون کژی ها چه چالاک او
چو شد عشق آن پادشه پیشه ام
چو پندار او نیک اندیشه ام
شدم محو رفتار و گفتار او
کند کار نیکو گرفتار او
به تدریج من رفت و او شد عیان
نماند از این کهنه اندر میان
چو او عاشق بی توقع شدم
درون همه کس ببینم خودم
چو بینی خودت را درون همه
کنی بی ریا خدمت جامعه
به جان گر شوی عاشق دیگران
نماند ز کینه درونت نشان
شود پاک چون جام جم سینه ات
و شفاف و صاف است آئینه ات
اگر راه نیک محبت روی
رها از دروغ و دورویی شوی
مگر می شود عاشق یک نگار
حسادت نماید به توفیق یار
دلی که به مهر کسان پای بست
نگردد دگر ذره ای خود پرست
کسی که ز شیدایی آگه شود
ز خشم و خشونت منزه شود
هر آن کس دلش پر ز عشق است و شور
ز تحقیر و غیبت کلامش به دور
اگر بی توقع بورزی تو مهر
نبیند کسی از تو بد خلق چهر
به جان پروری گر تو مهر کسان
خلایق ز بد خواهی ات در امان
نیابد به قلب پر از عشق راه
غم و حرص یا غصه مال و جاه
چو تقوا کنی پیشه همچون نگار
رها می شوی از غم روزگار
تو گازی سبک می شوی چون حباب
جدا گردی از جوشش عمق آب
چشی طعم شیرینی زندگی
سر قله عشق یا بندگی
چشد طعم آسودگی خاطرت
فنا می شوی در یم فاطرت
تو تسلیم یاری و خشنود از آن
و شاد از توکل بر آن مهربان
پذیری تو هر بنده هر جور هست
نبینی بدی چونکه هستی تو مست
تو در بحر شادی و آرامشی
نمانده درونت غم خواهشی
بخواهم ز درگاه پروردگار
ز فضلش رهاند مرا از حصار
مرا از منیت تو آزاد کن
و قلب مرا تا ابد شاد کن
شوم کامل اندر رضا و سرور
و مانم همیشه به بحر حضور
چه زیباست دانشگه زندگی
همه در ره رشد و بالندگی
چه زیبا بود صحنه روزگار
بود جای خود هر تجلی ز یار